وقتی که بر این صفحه شطرنج نشستم
دنباله ی آن بازی دیرین ِ کهن بود
هر مهره به جایی نه به دلخواه من و کار
بیرون ز صف آرایی ِ اندیشه من بود
پیش از من و اندیشه ام اندیشه ورانی
آن نطع به تدبیر ِ خود آراسته بودند
بردی سره آنگاه درین بازی ِ تقدیر
بر نطعی ازین گونه ز من خواسته بودند
گفتند که می کوش به هر شیوه که دانی
کاین بازی شطرنج بدین نظم و نظام است
نک مهره به دست ِ تو و بازی ز تو اما
با یک حرکت نوبت بازیت تمام است
بر نطعی ازین گونه توان برد به تدبیر؟
خود چاره من چیست درین ظلم و ظلامش؟
جز اینکه برین رقعه زنم، یکسره تیپا
وآزاد کنم خویشتن از نظم و نظامش